جملاتی با فعل erbleichen (unr) 〈مجهول فرایندی〉 〈جمله پرسشی〉
نمونههایی برای استفاده از صرف فعل erbleichen. اینها جملات واقعی و جملاتی از پروژه Tatoeba هستند. برای هر شکل صرفشده، یک مثال جمله نمایش داده میشود. شکل فعل برجسته میشود. اگر بیش از یک جمله وجود داشته باشد، یک مثال با فعل آلمانی erbleichen (unr) به صورت تصادفی انتخاب میشود. برای اینکه صرف فعل را نه تنها با مثالها بلکه با تمرین نیز یاد بگیرید، برگههای تمرین برای فعل erbleichen در دسترس هستند.
زمان حال
-
گذشته ناقص
-
Bei diesen Neuigkeiten
erblich
sie.
She blanched at the news.
-
Er
erblich
, als er sich ertappt fühlte.
He became hereditary when he felt caught.
وجه التزامی I
-
حالت التبعیض دوم
-
امری
-
مصدر
-
وجه وصفی
-
جدول افعال قوانین
- چگونه erbleichen را در زمان حال صرف میکنید؟
- چگونه erbleichen را در گذشته ناقص صرف میکنید؟
- چگونه erbleichen را در امری صرف میکنید؟
- چگونه erbleichen را در وجه التمنی I (Konjunktiv I) صرف میکنید؟
- چگونه erbleichen را در وجه التمنی دوم (Konjunktiv II) صرف میکنید؟
- چگونه erbleichen را در مصدر صرف میکنید؟
- چگونه erbleichen را در وجه وصفی صرف میکنید؟
- افعال در زبان آلمانی چگونه صرف میشوند؟
زمان حال گذشته ناقص امری وجه التمنی اول وجه التمنی دوم مصدر وجه وصفی
وجه خبری
جملات نمونه در حالت اخباری مجهول فرایندی برای فعل erbleichen (unr)
-
Bei diesen Neuigkeiten
erblich
sie.
She blanched at the news.
-
Er
erblich
, als er sich ertappt fühlte.
He became hereditary when he felt caught.
جدول افعال
وجه التمنی (سبژونکتیو)
کاربرد وجه التمنی مجهول فرایندی برای فعل erbleichen (unr)
وجه شرطی دوم (würde)
شکلهای جایگزین با "würde"
امری
جملات امری مجهول فرایندی برای فعل erbleichen (unr)
برگههای کاری
ترجمهها
ترجمههای erbleichen (unr) آلمانی
-
erbleichen (unr)
blanch, turn pale, fade, pale
бледнеть, побледнеть, умереть
palidecer, desvanecerse, pálido
pâlir, blêmir, blanchir, devenir pâle
beti benzi uçmak, beyazlamak, solgunlaşmak
empalidecer, ficar pálido, desbotar, esmaecer, pálido
impallidire, allibire, incanutire, sbiadire
se estompa, se palid
elsápad
zblednąć, blednąć, umierać, umrzeć, blaknąć, wyblaknąć
ωχραίνω, ασπρίζω, χάνω χρώμα
bleek worden, verbleken
zblednout, blednout, vyblednout
blekna, dö, bleda, förlora färg
blegne, blege, blegning
色あせる, 青ざめる
descolorir-se, pal·lidejar
kalveta, haalistua
blegne, blekne
kolore galdu, urdinatu
izblediti, pobledeti
бледнење, избледнува
bledeti, izgubiti barvo
blednúť, vyblednúť
izblijediti, pobijeliti
izblijediti, pobijeliti
бліднути, вицвітати
избледнявам, побелявам
засвятлець, пабледнець
לדהות، להחוויר
يبهت، يتلاشى
رنگ باختن، پژمرده شدن
رنگت کھونا، پھیکا ہونا
erbleichen (unr) in dict.cc
ترجمهها
همکاری کنید
به ما کمک کن و با افزودن ورودیهای جدید و ارزیابی موارد موجود، یک قهرمان شو. به عنوان تشکر، پس از رسیدن به امتیاز مشخصی میتوانی از این وبسایت بدون تبلیغات استفاده کنی.
|
ورود |
معانی
معانی و مترادفهای erbleichen (unr)قواعد صرف
قوانین دقیق برای صرف فعل