جملاتی با فعل prasseln (ist) ⟨جمله وابسته⟩

نمونه‌هایی برای استفاده از صرف فعل prasseln. این‌ها جملات واقعی و جملاتی از پروژه Tatoeba هستند. برای هر شکل صرف‌شده، یک مثال جمله نمایش داده می‌شود. شکل فعل برجسته می‌شود. اگر بیش از یک جمله وجود داشته باشد، یک مثال با فعل آلمانی prasseln (ist) به صورت تصادفی انتخاب می‌شود. برای اینکه صرف فعل را نه تنها با مثال‌ها بلکه با تمرین نیز یاد بگیرید، برگه‌های تمرین برای فعل prasseln در دسترس هستند.

haben
prasseln
sein
prasseln

ترجمه‌ها

ترجمه‌های prasseln (ist) آلمانی


آلمانی prasseln (ist)
انگلیسی crackle, rattle
روسی барабанить, постучать, потрескивать, стучать, треск, треснуть, трещать, хруст
اسپانیایی batir, chisporrotear, crepitar, crujir, estallar, golpear, llover, pegar
فرانسوی crépiter, crépitement, décrépiter, fracas
ترکی gürültü, patırtı
پرتغالی bater, crepitar, estalar, chover, jorrar
ایتالیایی battere, crepitare, crosciare, frusciare, scoppiettare, scrosciare, sfriggere, sfrigolare
رومانی ciocnire, zgomot
مجاری kopogás, zörej
لهستانی dudnić, sypać posię, sypać się, trzaskanie
یونانی κρακ, σπασίματα
هلندی knakken, knisperen
چکی praskat, šumět
سوئدی prassla, knaka, smattra
دانمارکی knaske, knitre
ژاپنی パラパラ音
کاتالان repicar, xocar
فنلاندی rapina, rätinä
نروژی knaske, knitre
باسکی hizkuntza, txikitu
صربی pucanje, škripanje
مقدونی пукање, чукот
اسلوونیایی pokanje, trkanje
اسلواکی praskanie
بوسنیایی pucanje, škripanje
کرواتی pucati, škripati
اوکراینی постукування, тріск
بلغاری праскане, праскане на части
بلاروسی гучанне, падзенне
اندونزیایی berderak-derak
ویتنامی lách tách
هندی खड़खड़ाना
چینی 噼啪作响
کره‌ای 탁탁거리다
بنگالی টকটক করা
مراتی घडघड करणे
نپالی थकथक गर्नु
لتونیایی klauvēt
استونیایی kliristama
عبریקְרִיקָה
عربیطرطشة، فرقعة
فارسیتق تق زدن
اردوچٹکنا، کھڑکنا

prasseln (ist) in dict.cc


ترجمه‌ها 

همکاری کنید


به ما کمک کن و با افزودن ورودی‌های جدید و ارزیابی موارد موجود، یک قهرمان شو. به عنوان تشکر، پس از رسیدن به امتیاز مشخصی می‌توانی از این وب‌سایت بدون تبلیغات استفاده کنی.



ورود

همه قهرمانان 

معانی

معانی و مترادف‌های prasseln (ist)

  • über längere Zeit kurz aufeinanderfolgend knackende Geräusche von sich geben
  • beim längere Zeit aufeinanderfolgenden Aufprallen von mehreren Einzelteilen hintereinander knackende Geräusche von sich geben
  • knistern, patschen, rappeln, bullern (Feuer), platschen, rasseln

prasseln (ist) in openthesaurus.de

معانی  مترادف‌ها 

قواعد صرف

قوانین دقیق برای صرف فعل

نظرات



ورود

* برخی از مترادف‌ها از OpenThesaurus (openthesaurus.de) گرفته شده‌اند و ممکن است بعداً تغییر یافته باشند. آن‌ها تحت مجوز CC-BY-SA 4.0 (creativecommons.org/licenses/by-sa/4.0) به صورت رایگان در دسترس هستند: prasseln

* تعاریف تا حدی از ویکی‌واژه (de.wiktionary.org) گرفته شده‌اند و ممکن است بعداً تغییر کرده باشند. آن‌ها تحت مجوز CC-BY-SA 3.0 (creativecommons.org/licenses/by-sa/3.0) به صورت رایگان در دسترس هستند: 494934, 494934