جملاتی با فعل benageln

نمونه‌هایی برای استفاده از صرف فعل benageln. این‌ها جملات واقعی و جملاتی از پروژه Tatoeba هستند. برای هر شکل صرف‌شده، یک مثال جمله نمایش داده می‌شود. شکل فعل برجسته می‌شود. اگر بیش از یک جمله وجود داشته باشد، یک مثال با فعل آلمانی benageln به صورت تصادفی انتخاب می‌شود. برای اینکه صرف فعل را نه تنها با مثال‌ها بلکه با تمرین نیز یاد بگیرید، برگه‌های تمرین برای فعل benageln در دسترس هستند.

وجه خبری

جملات نمونه در حالت اخباری معلوم برای فعل benageln


  • Den unteren Teil der Tür benagelten wir mit Eisenblechplatten. 
    انگلیسی We covered the lower part of the door with iron sheets.

 جدول افعال

وجه التمنی (سبژونکتیو)

کاربرد وجه التمنی معلوم برای فعل benageln

وجه شرطی دوم (würde)

شکل‌های جایگزین با "würde"

امری

جملات امری معلوم برای فعل benageln

ترجمه‌ها

ترجمه‌های benageln آلمانی


آلمانی benageln
انگلیسی nail, fasten, stud
روسی обивать, прибивать
اسپانیایی clavar, fijar, poner clavos en
فرانسوی clouter, clouer, fixer
ترکی çivileme, çivilemek, çiviyle sabitlemek
پرتغالی cobrir, fixar, pregar em, prender, revestir
ایتالیایی chiodare, fissare, inchiodare
رومانی cuie, fixa, prinde
مجاری beverni, rögzíteni
لهستانی przybijać, przybić
یونانی καρφώνω
هلندی nagelen, bevestigen
چکی kovat, přibit
سوئدی nagla, fästa
دانمارکی beslå, brodde, fastgøre
ژاپنی 打ち付ける, 釘を打つ
کاتالان clavar
فنلاندی naulata, kiinnittää
نروژی beslå, spikre
باسکی tacatzea
صربی okovati, prikovati, zakovati, čavliti
مقدونی забивање, обложување со челични чавки
اسلوونیایی obložiti, priklepati, prikovati
اسلواکی pribíjať
بوسنیایی okovati, prikovati, zakovati
کرواتی prikovati, zakovati, čavliti
اوکراینی закріплювати, оббивати, прибивати
بلغاری забивам, обковавам
بلاروسی абкладаць, прыбіць
اندونزیایی memaku, memasang paku
ویتنامی đóng đinh
ازبکی mix qoqmoq, mixlamoq
هندی कील ठोकना, कील गाड़ना, कीलों से जड़ना
چینی 钉, 钉上
تایلندی ตอกตะปู
کره‌ای 못 박다, 못을 박다, 못질하다
آذربایجانی mismar vurmaq, mıx vurmaq
گرجی ლურსმნით მიმაგრება, მიაჭედვა, მიჭედვა
بنگالی পেরেক ঠোকা, পেরেক মারা, পেরেক লাগানো
آلبانیایی gozhdoj
مراتی कील ठोकणे, खिळे ठोकणे
نپالی किला ठोक्नु, कील ठोक्नु
تلگو మేకం కొట్టు, మేకులు కొట్టడం, మేకులు వేయడం
لتونیایی apkalot ar naglām, naglēt, piesiet ar naglu
تامیلی ஆணி அடிக்க, ஆணி போடு
استونیایی naelaga kinnitada, naelutama
ارمنی մեխել, գամել
کردی mîx danîn, mîxandin
عبریלְהַקְשִׁיחַ، להקיש
عربیتثبيت
فارسیمیخ زدن
اردوناگہانی، نکالنا، پھینکنا، پہنچانا

benageln in dict.cc


ترجمه‌ها 

همکاری کنید


به ما کمک کن و با افزودن ورودی‌های جدید و ارزیابی موارد موجود، یک قهرمان شو. به عنوان تشکر، پس از رسیدن به امتیاز مشخصی می‌توانی از این وب‌سایت بدون تبلیغات استفاده کنی.



ورود

همه قهرمانان 

معانی

معانی و مترادف‌های benageln

  • auf einem Untergrund etwas befestigen, indem man dazu Hammer und Nagel benutzt, annageln, festnageln
  • etwas mit Stahlstiften (Nägeln) beschlagen, beschlagen

benageln in openthesaurus.de

معانی  مترادف‌ها 

قواعد صرف

قوانین دقیق برای صرف فعل

نظرات



ورود

* تعاریف تا حدی از ویکی‌واژه (de.wiktionary.org) گرفته شده‌اند و ممکن است بعداً تغییر کرده باشند. آن‌ها تحت مجوز CC-BY-SA 3.0 (creativecommons.org/licenses/by-sa/3.0) به صورت رایگان در دسترس هستند: 747954, 747954

* جملات ویکشِنری (de.wiktionary.org) تحت مجوز CC BY-SA 3.0 (creativecommons.org/licenses/by-sa/3.0/deed.de) به صورت رایگان در دسترس هستند. برخی از آن‌ها تغییر یافته‌اند. نویسندگان جملات را می‌توانید از طریق لینک‌های زیر مشاهده کنید: 747954, 747954